در مورد آزادی اندیشه وفکر میباشد.

این وب سایت هدفی جزتقریب افکار واندیشه ها چیزی دیگر ندارد وکلیه افکار پیش ما محترم میباشند.ازادی واندیشه یعنی زنده باد مخالف.

در مورد آزادی اندیشه وفکر میباشد.

این وب سایت هدفی جزتقریب افکار واندیشه ها چیزی دیگر ندارد وکلیه افکار پیش ما محترم میباشند.ازادی واندیشه یعنی زنده باد مخالف.

ریشه های تصمیم گیری

برای هرفرد ،سنین جوانی دورانی است بسیار مهم. دراین مرحله ازحیات است که تصمیمات قاطعه اخذشده وشخص بنای زندگانی خود را پی ریزی می نماید. دراین سنین است که هرفرد به احتمال قوی سرنوشت آتیه ی خود راتعیین، ونوع شغل وکارخود را انتخاب، معلومات خودرا تکمیل، ودرامرارمعاش تلاش می نماید. سپس به مرحله ی زندگانی مشترک وارد می شودوبه تشکیل خانواده می پردازد؛ وبالاترازهمه دراین دوره است که فکرجوان بیش ازهرموقع درصددتجسس وتحقیق برمی آید. مبادی وموازین روحانی راکه هادی رفتار واعمال آینده انسانی است اتخاذ می نماید. این عوامل است که بزرگ ترین فرصت ها وبزرگ ترین مبارزات و آزمایش هارا بروجه جوانان مفتوح می کند.

درمسیر زندگی به اولین چیزی که برخورد می کنیم یک دوراهی است که باید یکی ازآن دورا بردیگری ترجیح داده، سپس درانتظار چند راهی بعدی، آن را بپیمائیم. جوان باید بتواند انتخاب کند. دیگرلغزندگی باوجود خام بودن معنا ندارد.(این شعار عقل ماست.)

جوان باید راهی راازطریق حواس خودبرگزیندکه حس کمال جویی وی را تحریک نماید.(این شعار قلب واحساس ماست.)

بنابراین وجود مانیز خوددوراهی بی منتهائیست که انگار هیچ پلی قصد ارتباط آن دو را ندارد. عقل رهبر یک راه است واحساس رهبرراه دیگر. واینجاست که هراسان ومضطرب به دنبال راه سوم می گردیم؛ اما راه سومی وجود نخواهد داشت جزرجوع کردن به هیکل انسانیمان ونزدیکی باروح پاک وبی آلایش شخصیتمان.

ولی جوانیم، و شخصیتمان جاده ای است پرپیچ و خم، وپرازفرازو نشیب های فراوان. دریک لحظه ارزش را به یک چیز مجزا نسبت می دهیم، ودرلحظه ی دیگر آن را بی ارزش می پنداریم. اما انسانیم وباید یادبگیریم قاطعانه وقدرتمندانه تصمیم بگیریم؛ طوری که جزئی ازریشه ی زندگیمان شود. اگر هرتصمیم به نوبه ی خود درست وسبب موفقیت باشد، دیگر ترسی ازشکست درزندگیمان معنا و مفهوم ندارد.

به ظاهر بایددراولین گام قوه درک، نتیجه ی اعمالمان را تاصدقدمی پیش بینی کنیم، و خودراخلاق سازیم واین ریشه ی دیگر زندگیمان است.

 باید نگرش خود را به اندازه ی عمیق ترین دره ها، قابل نفوذ وباوسعتی به اندازه ی آسمان بیکران، بی منتها سازیم واین ریشه ی سوم وجودمان است. باید چشمانمان آماده دریافت تجربیات انسان های کوچک و بزرگ باشد ودرزندگی چون جرقه ای روشن کننده عمل نماید. اینجاست که ریشه ی چهارم جوانه   می زند.

 باید رگ های وجودمان آنقدر قطور ومستحکم باشند، تابتوانندذره ذره ی عشق های درونیمان رادرهرلحظه به تاروپود وجودمان نفوذ دهند؛ تاهمیشه متوجه آن باشیم که:که هستیم؟ به کجا تعلق داریم؟ وباید به کجا ناظرباشیم؟ ریشه ی پنجم گواه براین حقیقت است. باید دستانمان قادر به باز کردن گره های کورزندگیمان باشند تادرپایان راه آن ها نیزطعم خوش موفقیت را بچشند.

 پاهایمان نیز که باحرکت طنین اندازخود غبار خاک را به مایادآور می شوند، باید بااراده ای فولادین بدون لحظه ای درنگ وتامل، جسم چشم انتظار را به تکاپووادار سازدتاریشه ی هفتم نیز به وقوع بپیوندد.

باید سلول های وجودمان نیز ازکوچک ترین ذره تابزرگ ترین آن ها: اراده،تلاش، شهامت، تفکر، توکل، محبت، مهارت، عشق، صداقت، استحکام، سلامت وبرنامه ریزی را به ارمغان آورند تاریشه وریشه های بعدی زندگیمان به تکامل برسند.

سپس درگام دوم که دیگر باتوجه به فعالیت های گام اول، مقدمات لازم تصمیم گیری انجام شده اند؛ بایدتفکروبینشی عمیق را حاکم ساخت. دیگر وقت آن است که توانایی درست ومنطقی داشته باشیم تا هرگزشاهدشکست های ناشی ازآن نباشیم وهمیشه متوجه به این نکته باشیم:

« بذر درخت پربارموفقیت، تصمیم گیری عاقلانه ومنطقی است.»

دیدگاه یکی ازکاربران درمورد مقاله تن آدمی شریف است به جان آدمیت

بسم الله الرحمن الرحیم  

 

با سلام خدمت دوستان وهمراهان همیشگی 

 

وب سایت آزادی واندیشه . 

 

دوستی نظری را دادن حالا برآن شدیم تادید 

 

گاه شمارا درباره نظر سرور عزیزمان بدانیم  

 

امیدوارم بادرج نظرهایتان برادر عزیزمان  

 

به نتیجه خوبی دست پیدا کنند ....... 

 

 بارزوی توفیق وبهروزی

خدمت مدیرمحترم وب ازادی واندیشه

باسلام خدمت مدیرمحترم وبلاک ازادی اندیشه
مقاله ئی  بود   تن ادمی شریف است  برگرفته ازغزلی ازشیخ اجل سعدی شیرازی
وبنده چندین وچندین مرتبه امدم که مقوله ئی داشته باشم درموضوع همین مقاله وبازهم جرئت نمیکردم دست به قلم شوم ویا انگشت برکیبوردبزنم مقاله الحق وال انصاف خوب بود وجامع
بنده امدم وفکرکردم که ایا درقرن بیست ویکم که مادیات برمعنویات چنان پیروزشده که صحبت ازماضیات حبراست برقرطاس واین نوشتهاراکسی به چیزی نمی خردوبازارمقالهای عرفانی وپنداندرزکساداست دردنیای مادیات ویابهتربگویم درعصرفضا ورایانه واتومبیل وخانهای سنگی وان هم ازنوع مرمریش دیگرایاشعرسعدی تن ادمی شریف است کارائی داردیاخیربرمبلمان خارجی نشستن ودرهتل اسمان خوابیدن ودرتوالت فرنگی ش....ببخشیدتندنروم اصل مطلب بگویم یک نفرمیخواهدسواراتوبوس شودبه مقصدناکجاابادتنهاست درفکراست بغل دستی او که برصندلی دوم میخواهدبنشیند ایا ادم برازنده ایست لباس شیکی داردجوان است والخ دراین جاتن ادمی شریف است درکجا قرامیگیرددردنیای مادی امروزاباید بامصرع دوم غزل شیخ اجل شروع کرد ///که لباس زیباست نشان ادمیت اتومبیل پنجاه شصت ملیون تومانی ویلای اجرسه سانتی ظروف چینی مارک فرانسه ال کوپال مبل خارجی لباسهائی که برای بچهایش تهیه کنداگر هرمزگانی باشدباید ازبارارزیتون خریداری شودسفره عیدباحلواهای الوان مسقطی وسیب وپرتقال دانه پانصدتومانی زینت یابد استادبزگوارشماخودتان قضاوت فرمائیدکه این نیم بندازشعرشیخ رادراول مقاله بنویسیم یادراخرمقاله؟؟؟؟
توضیح اینکه بنده مخالف این تجملات نیستم این مطلبی ایست اگردرصف قال نشددرصف نعال  جادهید
ارزوی خوبی برای شمادارم

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

 

پشت ویترین مغازه ها می ایستم. دکورهایشان را نگاه می کنم. در این دنیای پر از رنگ، هر روز رنگی می آید و شیئی جدید ظاهر می شود. رسانه های گروهی در سراسر دنیا کالاهای جدیدی را تبلیغ می کنند و با آن آگهی های وسوسه انگیزشان، خریداران را برای خرید جدید ترین ها تحریک می کنند.

 نگاه می کنم به این همه زیبایی و هر روز چیزهای زیباتری هم می آیند: لباس های قشنگ تر، کفش های رنگارنگ تر، وسایل تزیینی جدیدتر، لوازم آرایشی مدرن تر، ظروف پر زرق و برق تر. جلوی مغازه های گُل گُلی می ایستم. در این فصل چه لباسی مد شده است؟ حساب و کتاب می کنم که اگر پول توجیبی هایم را جمع کنم، یک کم هم ته جیبم را بتکانم و یک کم هم از والدین گرامی پول بگیرم، می توانم تمام آن چه را که برای این فصل می خواهم تهیه کنم.

کودک که بودیم هر چه می خریدند و تنمان می کردند، خوشحال و شادمان می شدیم. فرقی نمی کرد گران باشد یا ارزان، مارک داشته باشد یا نداشته باشد، از گران ترین مغازه خریداری شده باشد یا  از ارزان ترین آن، از فلان پاساژ خریده باشیم یا از شنبه بازار. رنگش هم مهم نبود که به شلوارمان بیاید یا نیاید، با کفشمان جور شود یا نشود؛ به فکر این نبودیم که جورابمان را با گل سرمان هماهنگ کنیم یا نکنیم، خیلی مهم نبود، فقط مهم این بود که نو بود و با آمدنش یه بغل شادمانی کودکانه می آورد و با آمدنش یک دنیا خوشحالی فراهم می کرد. فارغ از لباس هایی که پوشیده بودیم و فارغ از لباس هایی که دوستان کوچکمان به تن کرده بودند، آن ها را دوست می داشتیم، با آنان هم بازی می شدیم و با آنان هم نشین می گشتیم.

ادامه مطلب ...